نامه هایی به خدا

خدایا دردهایم را بشنو و دستانم را بگیر که غیر از تو هیچ کس محرم راز نیست...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
پیوندهای روزانه

مادر

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۵۰ ب.ظ

امروز خواهرزادم رو بغل گرفته بودم و باهاش بازی می کردم

زنگ در رو زدن

برا اینکه برم در رو باز کنم خواهر زادم رو هم بغل کردم و رفتم دم در

خواهرم بود و سارینا

همین که در رو باز کردم

سحر گفت: چقدر به  ایلیا میاد که بچه تو باشه....


یک لحظه جا خوردم

واقعا دلم بچه خواست

خدایا فقط تو می دونی که اون لحظه  چقدر دلم خواست که مادر باشم...


  • تنها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی